جمع بودیم باهم
سلام عزیز خاله دلم برات تنگ شده حسابی ،پریروز با عزیز و بابارضا و خاله منا و متین و عمو مرتضی رفتیم خونه خاله میترا و شما و متین کلی با هم شیطونی کردید و با توپ خاله حسابی همه جا رو بهم ریختید. آخر سری هم خاله میترا توپو خیلی عصبانی جمع کرد. بعد عزیز براتون آهنگ گذاشتو شما گل پسرا یه عالمه رقصیدید و کیف کردید و البته ما هم کلی خندیدیم.متین هم این وسط هی می خواست به تو رقصیدن یاد بده واسه همین هی پاشو از پشت می نداخت بالا و می گفت محمدرضا ببین اینطوری برقص تو هم که انگار نه انگار هنر خودت رو داشتی نشون میدادی و به هیچ کس کاری نداشتی. خلاصه جونم واسط بگه موقع خداحافظی هم ناراحتی می کردی که نریم ولی خب نمی شد خاله و هر کس ب...